چگونه نفت، ایران را فقیر کرد؟
قصهی پرغصهی فقر و کمآبی ایران
پدر ثروتمندی را تصور کنید که چند فرزند دارد و دوست دارد به همهی آنها کمک کند ولی نمیداند چگونه باید این کار را انجام دهد. این پدر باغات سیب فراوانی دارد که دارایی اصلی او محسوب میشود و سود حاصل از فروش سیبهای این باغات درآمد اصلی او را تشکیل میدهد. بالاخره این پدر دلسوز انتخاب خود را انجام داده و تصمیم میگیرد هر سال بخشی از درختان سیب خود را به فروش برساند و با پول آن نیاز اساسی فرزندانش به گوشت را تأمین کند درحالی که فرزندان او در ابتدا چنین انتظاری از پدر نداشتند. اما آیا واقعا این رویکرد درستی برای حمایت از فرزندان جوان و بیتجربه است؟ این شیوهی تربیتی مورد تأیید شماست یا نه؟ آیا این پدر میتواند موفقیت فرزندان خود را در آینده تضمین کند؟
اگر این پدر شیوهی تربیتی خود را سالهای سال ادامه دهد چه اتفاقی برای این خانواده میافتد؟! پدر رفته رفته با فروش داراییها ثروت خود را از دست میدهد و فقیر و فقیرتر میشود. فرزندان او هر چقدر گوشت بخواهند پدر رایگان به آنها میدهد و روز به روز مصرف گوشت فرزندان بیشتر و بیشتر میشود و آنها هیچ علاقه و انگیزهای به صرفهجویی کردن در استفاده از گوشت ندارند. فرزندان نیز در شغل قصابی مشغول به کار میشوند چون هیچ حرفهی دیگری نمیتواند تا این حد به آنها سود بدهد. فرزندان به این دلیل که گوشتها را رایگان از پدر خود میگیرند آنها را ارزانتر از بقیهی رقبا به مشتریان میفروشند تا بتوانند سهم بیشتری از بازار را بدست گرفته و سود خود را افزایش دهند. درواقع چون گوشتها مال خودشان نیست و به صورت مجانی از پدر به آنها ارث رسیده قدر گوشتهایی که دارند را نمیدانند و آنها را زیر قیمت بازار به کسانی که گوشت نیاز دارند میفروشند و این یعنی درختان سیب پدر آنها خرج تخفیف مشتریان فرزندان شده است.
با ادامهی این وضعیت روزی میرسد که پدر بخش زیادی از باغات خود را از دست داده و دیگر دارایی چندانی برای او باقی نمیماند که با فروش آنها بتواند برای همهی بچههای خود گوشت بخرد و بنابراین برقراری عدالت میان فرزندان برای او حساستر و سختتر میشود. در چنین وضعیتی فرزندان عادت کردهاند که ماهانه گوشت زیادی از طرف پدرشان دریافت کنند و کسب و کارشان به شدت به پدر آنها و فروش درختان سیب توسط او وابسته شده است. فرزندان که اکنون پرتوقع شدهاند و با این شرایط خو گرفتهاند اکنون دیگر به راحتی زیر بار حرف پدر نمیروند و اگر حتی پدر به آنها بگوید دیگر درختی برایم نمانده و نمیتوانم گوشت به شما بدهم نمیتوانند به راحتی با آن کنار بیایند. شیوهی معیوب تربیت فرزند پدر باعث شده بچهها فکر کنند وظیفهی پدرشان است که همیشه گوشت مورد نیاز کسبوکار آنها را تأمین کند. همین مسئله باعث میشود میان فرزندان شدیدا اختلاف بیافتد و آنها برای دریافت گوشت بیشتر به پدر فشار بیاورند که ممکن است حتی کار به درگیریهای خانوادگی نیز کشیده شود. طولی نمیکشد که پدر دیگر نه باغی دارد و نه درخت سیبی و کاملا فقیر شده است. کار و کاسبی فرزندان نیز دیگر چندان تعریفی ندارد زیرا آنها فقط وقتی گوشت رایگان میگرفتند میتوانستند با قصابهای دیگر رقابت کنند و حالا باید دوباره از صفر شروع کنند آن هم بدون حمایت پدر. درواقع وابستگی بیش از حد فرزندان به پدر در شغلشان مانع از پیشرفت واقعی آنها در کسبوکارشان شده است و حالا که پدر را از دست دادهاند سخت میتوانند بر روی پای خود بایستند.
این داستان برای شما آشنا نیست؟
داستان کمبود آب، برق و گاز این روزهای کشور هم همینگونه است. ارزانی بیدلیل منابع ملی باعث شده هم مردم انگیزهی چندانی برای صرفهجویی نداشته باشند هم اینکه صنایعی در کشور پا بگیرند که مصرف آب، برق و گاز بالایی دارند. ما انسانها توان مقابله با قوانین طبیعی را نداریم و در طبیعت هر چیزی که کمیابتر است گرانتر نیز هست. اما طبیعت قوانین در ایران تافتهی جدا بافتهای از کل دنیاست و ایران به عنوان کشوری کمآب ارزانترین آب را دارد و همین باعث شده است که تولید محصولاتی که آب زیادی لازم دارند مثل محصولات کشاورزی و همینطور صنایع آببری مثل فولادسازی درست در مناطق مرکزی فلات ایران که خشک و کم آب است مقرون به صرفه باشد.
در این داستان پدر میتوانست به جای فروش باغ و درختان سیب، خود سیبها رو بین بچههایش تقسیم کرده و یا اینکه سیبها را فروخته و پول حاصل از آن را بین بچههایش تقسیم کند اما این پدر ناآگاه بدترین انتخاب ممکن را انجام داده است. شاید اگر پدر جور دیگهای ثروت خود را بین بچههایش توزیع میکرد هیچ وقت بچههایش قصاب نمیشدند که به مشکل کمبود گوشت برخورد کنند. درواقع در این قصه پدر همان دولت است و درخت سیب همان نفت است. بچههای این پدرم مردم، کشاورزان، فولادسازان و سیمانسازان هستند و گوشت هم همان آب، برق و گاز است.
دولت به جای اینکه پول حاصل از فروش نفت را سرمایهگذاری کند و سود حاصل از آن را بین مردم به صورت عادلانه تقسیم کند خود نفت را میفروشد و تازه درآمد حاصل از آن را هم به طور مساوی بین مردم تقسیم نمیکند بلکه صرف یارانه دادن به آب، برق، گاز، بنزین و نان میکند. همین عامل است که مصرف آب، گندم و انرژی ما را روز به روز بیشتر و بیشتر میکند و خانوادهی دولت و ملت روز به روز فقیر و فقیرتر میشوند. مسیری که ادامهی آن بیگمان به جنگ و جدال خانوادگی کشیده میشود چون هم نفت، هم گاز و هم آب تمام شدنی هستند.